دختری که از کهنهسربازان سبقت گرفت
«مدام میگفتند دخترها نمیتوانند شهید شوند. حالا کجا هستند که شهیده فائزه را ببینند؟ ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبتبخیر میشوند.»
«مدام میگفتند دخترها نمیتوانند شهید شوند. حالا کجا هستند که شهیده فائزه را ببینند؟ ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبتبخیر میشوند.» در مراسم تشییع پیکر دختر شهیدی که تمام معادلات را در میدان شهادت بر هم زده، جان کلام را مادر شهید «مجید قربانخانی» میگوید؛ همان شیرزنی که پسرش چند سال قبل، همه را انگشت به دهان گذاشت با عاقبتبخیری حُر گونهاش.
برای همه آنهایی که عادت کرده بودند در مراسم تشییع شهید، همیشه به استقبال یک پسر جوان رعنا بیایند، دیدن نام یک دختر روی تابوت مزین به آن پرچم سهرنگ مقدس، حس غریبی داشت. از همه غریبتر اما حال کهنهسربازانی بود که جوانی را در یک حسرت تمامنشدنی به میانسالی و پیری گره زده بودند. همانها که سربهزیر، خاطرات خط مقدم و میدان مین و شبهای عملیات را ورق میزدند و بعد، خطاب به دختر جوانی که در لباس زائر سردار دلها برای شهادت گلچین شد، زیر لب میگفتند: چه کردی که آرزوی ۴۰ساله ما، در ۲۰سالگی نصیبت شد؟...
با حاشیهنگاری ما از مراسم تشییع شهیده «فائزه رحیمی»، دانشجو معلم ۲۰سالهای که در حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان در ۱۳دی ۱۴۰۲ به جمع شهدا ملحق شد، همراه باشید.
همه چیز از یک عکس شروع شد...
قرار است مراسم تشییع در مقابل مسجد صاحب الزمان (عج) در بلوار شهید طارمی انجام شود اما ماجرای مراسم ویژه امروز از جایی ۱۰۰متر جلوتر شروع شده؛ آنجا که گروه استقبال، گل و اسفند به دست، به انتظار ایستادهاند. تکاپوی گروه دخترانی که با حمایل سبز، از بقیه متمایز شده و دور خودرو تزیینشده برای حمل پیکر شهیده را گرفتهاند، میکشاندم به خیابان کناری. از اسم و رسمشان که میپرسم، میگویند اعضای پایگاههای بسیج محله شادآباد هستند و داوطلبانه آمدهاند خادم مراسم تشییع شهیده هممحلهایشان باشند. گرچه هیچکدام شهیده فائزه را قبلا ندیدهاند اما مثل دوستان نزدیک او، هم از پر کشیدنش بیقرارند و هم از شهادتش، مفتخر.
از آن میان، یکی میگوید: «از حادثه تروریستی در گلزار شهدای کرمان، خیلی غصهدار بودم اما وقتی شنیدم هممحلهای خودم در میان این شهداست، افتخار کردم. خیلی حرف است که از تهران، فقط یک نفر در آن جمع آسمانی باشد، آن هم از محله ما، آن هم یک دختر جوان.»
دوست کنار دستیاش میگوید: «از من بپرسید، فائزه با حاج قاسم عهد بسته بود و چون عهدش پذیرفته شد، خدا او را دعوت کرد.» دختر دیگری هم وارد بحث میشود و میگوید: «به اعتقاد من، همهچیز از همان عکس شروع شد که حالا، زینتبخش اعلامیه شهادت و پوسترهای مراسم امروز است؛ همان عکس که فائزه در اردوی راهیان نور در شلمچه گرفته و پشت سرش نوشته: با ولایت تا شهادت.»
عطر حرم در مراسم استقبال از شهیده جوان
سر که میگردانم، صف منظمی از آقایان در عرض خیابان تشکیل شده. احساس میکنم قبلا این جمع را دیدهام. به چهره، آشنا نیستند اما آن پرچم سبز چشمنواز و آن چوبپَرهای خاطرهانگیزی که در دست دارند، دلم را میبرد به یک جای امن آشنا.
تا «فرجالله باقریان»، نماینده این جمع موقر مودب شروع به صحبت میکند، معلوم میشود دلم گواهی اشتباه نداده: «ما اعضای کانون «خدمت رضوی» منطقه ۱۸ هستیم و همراه پرچم متبرک حرم امام رضا (ع) برای ادای احترام به شهیده فائزه رحیمی که ساکن همین منطقه بود و در حادثه تروریستی در مراسم سالگرد شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید، به اینجا آمدهایم.»
میپرسم: چه چیزی باعث شده امروز تعداد زیادی از آقایان حتی موسپیدان پیشکسوت به استقبال پیکر یک دختر جوان بیایند؟ حاج آقا که خادم افتخاری امام رضاست، بیمعطلی در جواب میگوید: «به نظرم اصلا کار بزرگی نکردهاند. جایگاه و مقام این دختر شهیده ما، بالاتر از این حرفهاست. این ادای دین کوچکی از طرف ما نسبت به اوست. همه ما به جایگاه او غبطه میخوریم. کاش ما هم مثل شهیده فائزه رحیمی، قابل شویم و عاقبتمان شهادت باشد.»
هم محله ای هایی که با شاخه های گل در انتظار پیکر شهیده فائزه رحیمی بودند
به گلزار شهدا نرسیدیم اما فائزه گلچین شد
محدوده مقابل مسجد صاحبالزمان (عج) مملو از جمعیت مشتاقی است که از ساعتی قبل از موعد رسمی مراسم، از راههای دور و نزدیک آمدهاند و حالا چشمانتظار پیکر شهیده هستند. از اهالی مسجد که سراغ خانواده یا دوستان شهیده فائزه را میگیرم، اشاره یکی از خانمها مرا به جمع همدانشگاهیهای او میرساند؛ همانهایی که در سفر کرمان با فائزه همراه بودهاند. چهرههای پریشانشان گواهی میدهد هیچکدام حال خوشی ندارند. هنوز در بهت حادثه سنگین چند روز قبل هستند و حتی اشک هم، یاریشان نمیکند. در این میان، «الهام دادخواه»، یکی از همسفران، میپذیرد راوی حوادث تلخی باشد که در آن سفر چند ساعته از سر گذراندند.
از جمع فاصله میگیریم و الهام با صدایی بیرمق، برمیگردد به چهارشنبه ۱۳دی و میگوید: «قرار بود در قالب دو اتوبوس از پردیس «نسیبه» دانشگاه فرهنگیان برای شرکت در مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی به کرمان برویم. ما حرکت کردیم اما اتوبوس دوم که فائزه هم جزء سرنشینان آن بود، با فاصله ۴ساعت از ما از تهران حرکت کرد. ما بعد از رسیدن به کرمان، طبق برنامه برای استراحت به دانشگاه کرمان رفتیم اما برنامه استراحت بچههای اتوبوس دوم به دلیل همان تاخیر، لغو شد و آنها مستقیماً به گلزار شهدای کرمان رفتند. بهاینترتیب، آنها ۵دقیقه زودتر از ما به گلزار رسیدند.
ما در اتوبوس بودیم که صدای انفجار آمد. با صدای انفجار اول، همهچیر به هم ریخت؛ هرکس به طرفی میدوید، نیروهای اورژانس سراسیمه برای امدادرسانی به مجروحان وارد عمل شدند و... اینطور بود که اجازه پیاده شدن به ما داده نشد و اتوبوس از همانجا به طرف دانشگاه کرمان برگشت. در مسیر برگشت، خبردار شدیم بچههای اتوبوس دوم برخلاف ما، پیاده شدهاند. اینطور بود که دلشورههایمان شروع شد. از وقتی به دانشگاه رسیدیم، مدام چشممان به در بود که بچهها از راه برسند. دلمان میخواست برویم و خبری از آنها بگیریم اما اجازه خروج از دانشگاه به ما داده نمیشد. آنقدر با بچهها تماس گرفتیم تا بالاخره چند تایشان جواب دادند؛ چند نفر در جای امنی پناه گرفته بودند، ۲نفر همراه یکی از بچههای کرمانی به دانشگاه آمدند و... اما در آن میان، از فائزه هیچ خبری نبود.»
شهیده «فائزه رحیمی»
صاحب این گوشی، شهید شده...!
«هرچه با گوشی فائزه تماس میگرفتیم، بیفایده بود. یا اشغال بود یا زنگ میخورد و جواب نمیداد. ساعت ۴بعدازظهر بود که من یک بار دیگر شماره اش را گرفتم. این بار یک آقا جواب داد! تا گفتم: یکی از دوستانش هستم و الان همراه بقیه گروه در کرمان هستیم، گفت: صاحب این گوشی در اثر اصابت ترکش، شهید شده! برای تحویل گرفتن پیکرش باید به بیمارستان باهنر بیایید! و قبل از اینکه قطع کند، اضافه کرد: خودتان به خانوادهاش خبر بدهید...»
الهام چشمهایش را میبندد. دلش نمیخواهد آن لحظات سخت پر از اضطراب را مرور کند اما صبوری میکند و ادامه میدهد: «آن آقا که گوشی را قطع کرد، دویدم سمت حیاط دانشگاه کرمان. هرچه از مسؤولان دانشگاه خواستم اجازه بدهند برای تشخیص هویت فائزه به بیمارستان باهنر برویم، اجازه ندادند. میگفتند: نمیشود روی این تماس حساب کرد. معلوم نیست فرد آن طرف خط، چه کسی بوده. اصلا شاید گوشی خانم رحیمی را از کنار پیکر یک شهید دیگر پیدا کرده و اطلاعات اشتباه داده باشد... با این حرفها، کورسوی امیدی در دل ما ایجاد شد. از آن موقع، حرفهای ضد و نقیضی شنیدیم. یکیگفت: فائزه گم شده و خبری از او نیست. یکی میگفت: جزء مجروحین است. دیگری میگفت: پیدا شده و سالم است و...
لحظات واقعا سختی بود. بچههای اتوبوس دوم که برگشتند، ماجرا را برایمان تعریف کردند. فائزه، خادم کاروان اتوبوس دوم بود و این مسؤولیت را برعهده گرفته بود که بچهها را به سلامت ببرد و برگرداند. بچههای اتوبوس دوم میگفتند: فائزه بهعنوان آخرین نفر از اتوبوس پیاده شد تا مطمئن شود همه بچهها جلوتر از خودش به سمت گلزار حرکت کردهاند.
ما ۱۰، ۲۰ متر از اتوبوس فاصله گرفته بودیم و فائزه هم با کمی فاصله پشت سرمان میآمد که صدای انفجار آمد. همه فرار کردیم تا در گوشهای پناه بگیریم. در این اثنا، دیدیم یکی از بچهها از ناحیه پا ترکش خورده و روی زمین افتاده. او را به بیمارستان بردند اما هیچکداممان نفهمیدیم چه به سر فائزه آمد...»
شهادت واقعا به رفیق ما میآمد
«پدر فائزه هم بعد از ۳، ۴ساعت از انفجار تروریستی، خودش را به کرمان رساند. ما که نتوانستیم این خبر را به خانواده فائزه بدهیم اما خودشان وقتی با گوشی او تماس گرفته بودند، فرد آن طرف خط گفته بود بیایید بیمارستان و گوشی را قطع کرده بود. بالاخره ساعت ۱۲شب بود که به طور قطعی به ما خبر دادند فائزه به شهادت رسیده است. آنطور که میگفتند، ظاهراً فائزه در نزدیکی بمب منفجرشده قرار داشت و صورت، گلو و کتف چپش ترکش خورده بود...»
چند روز از آن حادثه تلخ میگذرد اما بر دوستان شهیده فائزه انگار چند قرن گذشته. الهام دادخواه با صدایی که حالا رنگ بغض گرفته، میگوید: «هنوز هم باورمان نمیشود این کسی که قرار است به این مراسم آورده شود و اینهمه جمعیت برای تشییع او جمع شدهاند، فائزه است اما... اما فائزه خیلی دوست داشت شهید شود. لایق شهادت هم بود.
هر ویژگی خوبی که بگویید، داشت؛ مهربان و خوشاخلاق بود. هیچوقت ندیدیم دروغ بگوید یا از کسی غیبت کند. اهل نماز اول وقت بود. عاشق حاج قاسم و راه او بود. پدرش میگفت: با اینکه در محله جدیدشان بعضیها به خاطر چادری بودن، فائزه را مسخره میکردند، او محکمتر از قبل با چادر بیرون میرفت. به همین خاطر میگویم شهادت واقعا به فائزه میآمد. همانطور که روز میلاد حضرت زهرا (س) رفت، دعا میکنم انشاءالله با ایشان محشور باشد.»
همسر شهید «هادی طارمی»، محافظ حاج قاسم سلیمانی
هیچ شهادتی، اتفاقی نیست
خوب که نگاه کنی، خانواده شهدای محله و منطقه، مهمانان ویژه مراسم امروز هستند و انگار به نمایندگی از شهدای خود به استقبال فائزه آمدهاند. اما همسر و دختر شهید «هادی طارمی»، محافظ حاج قاسم سلیمانی، در جمع همین مهمانان ویژه هم، جایگاه خاصی دارند. فائزه و زائران گلزار شهدای کرمان در ۱۳دی به شهادت رسیدند؛ درست در روزی که شهید هادی طارمی به همراه سردار دلها، آسمانی شد. و همین کافی است برای اینکه خانواده آقا هادی جور دیگری با خانواده فائزه، همدلی کنند. از همسر شهید درباره این تقارن که میپرسم، در جواب میگوید: «وقتی روز ۱۳دی خبر حادثه تروریستی در گلزار شهدای کرمان و شهادت جمعی از هموطنان را شنیدیم، خاطرات تلخ 4 سال قبل برایمان تداعی شد. لحظات دردناکی بود. اما همه این اتفاقات سنگین، زیباییهایی در خود دارد که باعث میشود بتوانیم فراق عزیزانمان را تحمل کنیم.»
خانم طارمی که طی سالها زندگی با همسر شهیدش، شاهد خودسازی و آماده شدن تدریجی او برای شهادت بوده، یقین دارد شهیده فائزه هم طوری زندگی کرده که لباس شهادت برازندهاش شده: «هیچ شهادتی، اتفاقی نیست. همه شهدا حتما در زندگیشان کاری کردهاند که خدا خریدارشان شده. شهادت خانم فائزه رحیمی هم همینطور است. اینکه از میان تمام زائرانی که از تهران به کرمان رفتند، یک دختر جوان با شهادت برگردد، حتما اتفاقی نبوده. انشاءالله همه ما از او الگو بگیریم.»
عکس، تزیینی است
کاش دختر من هم مثل فائزه با شهادت، عاقبتبخیر شود
خودرو حامل پیکر شهیده فائزه رحیمی که از دور نمایان میشود، ولولهای در جمع میافتد. در این میان، خانم میانسالی به جدول وسط بلوار نزدیک میشود و همانطور که سعی میکند روی نوک پاهایش بایستد مگر نگاهش از میان جمعیت به آن تابوت مزین به پرچم مقدس ایران برسد، چیزی را مدام زیر لب تکرار میکند. نزدیک میروم و میپرسم: داشتید با فائزه حرف میزدید؟ با چشمهای بارانی لبخند میزند و میگوید: «داشتم میگفتم خوش به سعادتش... حاج قاسم برای فائزه امضا کرد و عاقبتبخیر شد.»
«حمیده دولت زارعی» با اشاره به خیابانی که حالا دیگر جای سوزن انداختن ندارد، ادامه میدهد: «نگاه کنید؛ اینهمه جمعیت آمدهاند برای استقبال از پیکر یک دختر جوان. خوش به حال خانوادهاش. من خودم یک دختر جوان ۲۱ساله دارم و همیشه برای عاقبتبخیریاش دعا میکنم. من همیشه برای خودم دعای شهادت میکنم چون بالاترین عاقبتبخیری، شهادت است. شاید کسی باور نکند اما برای دخترم هم همین را میخواهم.
ما به اسم هممحلهای شهیده فائزه، امروز برای تشییع پیکرش آمدیم. خدا کند او هم از آن بالا، نگاهی به ما بیندازد.»
کاش اسم ما را هم بنویسند
بیتوجه به سرمای دی ماه و فارغ از هیاهوی جمعیت، بی سر و صدا در موکب جمعوجور مقابل مسجد، مشغول توزیع چای داغ صلواتی است. جلو میروم و میپرسم: خدمترسانی به مهمانان مراسم تشییع یک شهیده، چه حال و هوایی دارد؟ «حسین سرلک» نگاهش را به انتهای جمعیت میدوزد و میگوید: «من این را برای خودم یک توفیق میدانم که در مراسم تشییع یک شهیده خدمت کنم. در جمع رفقا که صحبت میکردیم، همه میگفتند اینجور شهادتها لیاقت میخواهد. انشاءالله قسمت ما هم بشود.
شهید که زن و مرد ندارد. مهم، مقام بالای این خانم شهید است. خیلی برای من، باارزش است که اینجا هستم و خدمت میکنم. انشاءالله اسم ما را هم بنویسند.»
از آن مادر، این دختر بعید نیست
فرزند کوچکش را که با لباسهای زمستانی، سنگینتر شده، در آغوش گرفته و بهزحمت با جمعیت همراهی میکند. قدمهایم را با قدمهایش هماهنگ میکنم و میپرسم: با اینهمه سختی، چرا در مراسم شرکت کردهاید؟ صدای بغضآلودش میلرزد و میگوید: به خاطر عشقی که به وطنم دارم. به عشق فائزه عزیز که خیلی دوستداشتنی بود. فائزه، نوه عمه من بود...»
شهیده «فائزه رحیمی»
بخت یارم بوده که در میان آن جمعیت انبوه، با یکی از اقوام شهیده فائزه همراه شدهام. فرصت را غنیمت میشمارم و میخواهم برایم از فائزه بگوید. خانم جوان هم درحالیکه بچه را در بغلش جابهجا میکند، میگوید: «فائزه، دختر خوبی بود؛ هم اهل حجاب و نماز بود، هم مهربان و دلسوز و هم شوخطبع. وقتی خبر را شنیدم، باورم نمیشد. از رفتن فائزه، خیلی ناراحت شدم اما راستش را بخواهید، شهادت برازندهاش بود. خیلی خانم بود.
دیروز با همسرم صحبت خانواده آنها بود. برایش گفتم مادر فائزه که دخترعمه من است، در حال انجام هر کاری باشد، وقتی صدای اذان پخش میشود، همهچیز را رها میکند و میرود سراغ نماز اول وقت. خب، معلوم است که از آن مادر، چنین دختری پرورش پیدا میکند. خدا کند فائزه شفاعت ما را هم بکند.»
به عشق حاج قاسم، همه ما یک خانوادهایم
به حوالی منزل پدربزرگ شهیده فائزه که نزدیک میشویم، دو نفر در میان جمعیت توجهم را جلب میکنند؛ پدربزرگ موسپیدی دست نوه جوانش را گرفته و آرامآرام پشت سر جمعیت حرکت میکنند. نزدیک میروم، بابت طی مسیر طولانی تشییع به حاج آقا خداقوت میگویم و میپرسم: چرا در ساعت ظهر از وقت استراحتتان گذشتهاید و اینجا حاضر شدهاید؟ قبل از پدربزرگ، دختر جوان از آن طرف میگوید: «به عشق حاج قاسم.»
حاج «قدرت دهقانی» که انگار انتظار چنین سؤالی را نداشته، میگوید: «این هم گفتن دارد؟! وظیفه شرعی ما بود در این مراسم شرکت کنیم. این دختر خانم که شهید شده، مثل دختر من است، هیچ فرقی ندارد. ما یک خانوادهایم. باید پشت هم بایستیم.»
به سمت دختر جوان برمیگردم و میپرسم: گفتی امروز به عشق حاج قاسم اینجا هستی... «نازنین دهقانی» نمیگذارد جملهام تمام شود و میگوید: «بله. عشق به حاج قاسم در قلب ما حک شده و هیچوقت پاک نمیشود. هرکس به سردار منتسب باشد، او را هم دوست داریم. هموطنانی که چند روز قبل در گلزار شهدای کرمان شهید شدند، برای زیارت مزار حاج قاسم رفته بودند. به همین خاطر برای ما عزیز هستند. این دختر شهید، مثل خواهر من است. ما مردم ایران، یک خانوادهایم و هیچکس نمیتواند ما را شکست دهد.»
نازنین هم به عزتی که خدا به دختر هممحلهایش داده، فکر کرده که میگوید: «فائزه، شهید شده و جایش در بهشت است و الان پیش خانم فاطمه زهراست. نگاه کنید؛ این جمعیت از مرد و زن به خاطر او آمدهاند. من خیلی برای او خوشحالم. فائزه، یک دختر آسمانی است.»
«راحله امینیان»، مجری تلویزیون
راحله امینیان، مجری تلویزیون: از کاروان زائران حاج قاسم جا ماندم و به فائزه غبطه میخورم
با اقامه نماز بر پیکر شهیده فائزه رحیمی با حضور جمعیت انبوه تشییعکنندگان، پایان مراسم اعلام میشود. در میان جمعیتی که حالا در حال پراکنده شدن است، یک چهره آشنا، قلاب میشود و نگاهم را دنبال خودش میکشد. «راحله امینیان»، مجری توانمند تلویزیون است که مهمان مراسم بدرقه شهیده فائزه شده.
میدانم از آن سر تهران، مسافت زیادی را برای رسیدن به این مراسم طی کرده. تا از چرایی حضورش میپرسم، با همان لحن آرام و دوستداشتنی همیشگیاش میگوید: «این کمترین کاری بود که میتوانستم انجام دهم. از روز چهارشنبه که خبر شهادت تعدادی از هموطنان در کرمان را شنیدم، حال بسیار بدی داشتم. من ۲سال گذشته برای سالگرد شهادت سردار سلیمانی به کرمان رفته بودم اما امسال به شکل عجیبی موفق به تهیه بلیط نشدم. امروز فقط آمدم بگویم غبطه میخورم به حال این دختر خانمی که اینقدر زیبا مسیر عاقبتبخیری را طی کرد. تقارن شهادت فائزه با روز ولادت حضرت زهرا (س) هم، افتخار دیگری است. در مسیر زهرایی بودن، یعنی همین. یعنی با حضرت زهرا (س) معامله کنی، عاقبتت همینطور ختم به خیر میشود. خدا کند برای ما هم دعا کند.»
میخواهم صحبت را کوتاه کنم اما خانم مجری، یک دلگویه دیگر دارد: «از وقتی داشتم به مراسم میآمدم، با خودم فکر میکردم حاج قاسم، شخصیت بسیار مردمی بودند. شنیدم آن ۵روزی که در کرمان برای شهادت حضرت فاطمه (س) مراسم میگرفتند، خودشان دم درِ حسینیه میایستادند و به مهمانان خیرمقدم میگفتند. با خودم فکر میکنم این شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان، الان آن طرف به طور ویژه از طرف حاج قاسم مورد استقبال قرار میگیرند. خوش به سعادتشان...»
حالا دانشگاهمان را جور دیگری دوست دارم!
مراسم تمام شده اما بعضیها انگار دلِ رفتن ندارند؛ مثل جمع سه نفرهای که از راه دور آمدهاند تا به دختری که پرچم دخترهای ایران را در جمع شهدا بالا برده، ادای احترام کنند. مشتاقم از انگیزهای که آنها را تا اینجا کشانده، بدانم و «زهرا فتحی» که از اسلامشهر آمده، جواب قابل تاملی میدهد: «وقتی اتفاقاتی مثل انفجار تروریستی گلزار شهدای کرمان رقم میخورد، ما مردم ایران بیشتر به صحنه میآییم که دشمنان تصور نکنند این مسیر به خاطر ترس از جان، خالی میماند.
واقعا من امروز با این احتمال در این مراسم شرکت کردم که ممکن است اینجا هم مشابه حادثه روز ۱۳دی در کرمان اتفاق بیفتد. یعنی ما هیچ ترسی نداریم. البته دنبال مرگ نیستیم اما از شهادت هم فرار نمیکنیم.»
موضوع اما برای «راحله سادات حسینی» که همراه خواهرش از منطقه یک خودشان را به این مراسم رسانده اند، جور دیگری است. از او بپرسید، یکجورهایی خودش را از نزدیکان شهیده فائزه میداند: «من جور دیگری به شهادت فائزه افتخار میکنم چون همدانشگاهی من بود. با اینکه هیچوقت او را از نزدیک ندیده بودم، اما حالا خیلی نسبت به او احساس نزدیکی و انس دارم. شهادت فائزه حتی باعث شده نسبت به دانشگاهی که در آن درس خواندهام هم احساس بهتری پیدا کنم.»
راحله منتظر سؤالم نمیماند و در ادامه میگوید: «شهادت چیزی نیست که یکشبه نصیب انسان شود. به قول حاج قاسم، باید شهید زندگی کنی تا شهید شوی. وقتی میبینم چنین کسی که لایق شهادت بوده، در دانشگاه ما درس میخوانده و شاید همین حالا هم امثال او آنجا باشند، حس خوبی به آن فضا پیدا میکنم. نمیدانم چطور باید توضیح دهم اما قلباً احساس میکنم شهیده فائزه میتواند تغییر مثبتی در دانشگاه ما ایجاد و کاستیها و نقاط ضعف آن را جبران کند.»
«ریحانه سادات حسینی» هم، دنبال کلام خواهرش را میگیرد و میگوید: «شهیده فائزه رحیمی با اینکه سن کمی داشت اما نشان داد در همین فرصت کوتاه، بهره کافی را از زندگی برده و آنقدر خوب زندگی کرده که برای شهادت، انتخاب شده است. ما به او افتخار میکنیم و تمام تلاشمان این است که بتوانیم ذرهای شبیه او زندگی کنیم.»
میگفتم خدا چه عزتی به شهید حججی داد، نمیدانستم یکی شبیه او در خانه داریم...
حالا درست در مقابل خانه پدربزرگ فائزه ایستادهام. همه، حتی اقوام، ملاحظه بیقراری مادر و خانواده شهیده را کرده و محل را ترک کردهاند. من هم همین قصد را دارم اما با لطف یکی از خادمانی که مشغول مرتب کردن فضای اطراف خانه هستند، با دایی فائزه روبهرو میشوم. دایی هم، مهمان ناخوانده مراسم خواهرزادهاش را رد نمیکند.
تا میگویم: برای ما و همه کسانی که دوست دارند شهیده خوشبخت خانواده شما را بیشتر بشناسند، از فائزه بگویید، نفس بلندی میکشد و میگوید: «چه بگویم؟ آنچه خوبان همه دارند، فائزه یکجا داشت؛ جهادی بود، انقلابی بود، ولایتی بود، مطیع پدر و مادر و رهبرش بود... من ۳۰ سال است آرزوی شهادت دارم اما فائزه در ۲۰ سالگی به آن رسید. راستش را بگویم، به او حسودیام میشود.»
«مجتبی رضایی» مکثی میکند و در ادامه میگوید: «همیشه میگفتم خدا چه عزتی به شهید حججی داد اما نمیدانستم یکی شبیه شهید حججی در خانه خودمان است. شاید هیچکس فکر نمیکرد امروز چنین جمعیتی برای تشییع پیکر یک دختر شهید بیاید اما خدا به فائزه اینطور عزت داد. همسرم دیروز تعریف میکرد: یک روز تلویزیون داشت برنامهای درباره یک شهید را نشان میداد، خواهرت (مادر فائزه) مدام با حسرت میگفت: خوش به حال مادرش... نمیدانست خودش هم قرار است مادر شهید شود.»
از علاقه فائزه به حاج قاسم که میپرسم، دایی میگوید: «به حاج قاسم علاقه داشت که خودش را برای سالگرد ایشان به کرمان رساند. اگر به خانهشان بیایید، میبینید همهجا پر از عکسهای سردار است. اتاق فائزه که نمایشگاه عکسهای حاج قاسم است. عاشق راه حاج قاسم بود و خدا هم در همین مسیر او را گلچین کرد.»
مادر شهید «مجید قربانخانی»(حر شهدای مدافع حرم)، در مراسم تشییع پیکر پسرش
چه کسی بود میگفت دخترها شهید نمیشوند؟
در پایان مراسم تشییع شهیده فائزه رحیمی و در مسیر برگشت، انتظار مواجهه با هر کسی را دارم جز مادر «آقا مجید». خانمهایی که برای رفع خستگی در پارک محله نشستهاند، صدایم میکنند و با اشاره به خانمی که منتظر رسیدن ماشین است، میگویند: «خانم خبرنگار! ایشون مادر شهید «قربانخانی» هستن...» با تردید جلو میروم. خودش است؛ حاج خانم قربانخانی، مادر حرّ شهدای مدافع حرم. بال درآوردهام انگار. بیاختیار، حاج خانم را در آغوش میگیرم. مادر آقا مجید هم، از محبت کم نمیگذارد و بهاینترتیب، گفتوگوی سرپاییمان، میشود پایان شگفتانگیز این گزارش.
از علت حضورش در این مراسم که میپرسم، میگوید: «این شهیده عزیز برای ما و منطقهمان، افتخار بزرگی است. منطقه ۱۸، منطقه حضرت زهرایی است چون هم تعداد شهدای مدافع حرم و هم تعداد شهدای گمنام این منطقه، ۱۸ شهید به تعداد سالهای عمر حضرت زهراست. دخترمان، شهیده فائزه هم در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) به شهادت رسید.»
حالا چشمهای مادر آقا مجید برق میزند. مکثی میکند و لبخندبرلب، جان کلام را میگوید: «مدام میگفتند دخترها نمیتوانند شهید شوند. حالا ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبتبخیر میشوند. انشاءالله تمام جوانانمان راه این شهیده عزیز را ادامه دهند و عاقبتبخیر شوند.»
انتهای خبر/