حالت تاریک
Logo
پنج‌شنبه, 24 آبان 1403
شجاعت شهید پرویزی در میدان نبرد غرب
معراجی‌های کرمانشاه؛

شجاعت شهید پرویزی در میدان نبرد غرب

شهید والامقام عباس‌علی پرویزی، فرزند الله‌رضا، در سال ۱۳۳۹ در روستای دهنو، از توابع شهرستان کنگاور، دیده به جهان گشود.

به گزارش شبکه اطلاع‌رسانی «مرصاد»؛ شهید والامقام عباس علی پرویزی، فرزند الله‌رضا، در سال ۱۳۳۹ در روستای دهنو، از توابع شهرستان کنگاور، دیده به جهان گشود؛ دوران ابتدایی را در مدرسه‌ی روستا به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی راهی شهرستان کنگاور شد. عباس علی پرویزی در نهایت در جریان عملیات میمک در منطقه‌ی عملیاتی غرب کشور شرکت کرد و در مسیر ایمان و آرمان‌های والای خویش به فیض عظمای شهادت نائل آمد. 

زندگی‌نامه شهید از زبان خودش

«من در یک خانواده‌ی فقیر متولد شدم. با اینکه در دبیرستان تحصیل می‌کردم، به دلیل مشکلات مالی، بعد از گذراندن سال دوم دبیرستان، مجبور شدم تحصیل را رها کنم. پس از آن برای استخدام به سپاه پاسداران مراجعه کردم، اما موفق نشدم. به همین خاطر به سربازی رفتم. بعد از دوره‌ی آموزشی، ما را به اهواز، یعنی کربلای ایران، اعزام کردند. از این که به جبهه می‌رفتم و می‌توانستم با برادرانم مبارزه کنم، بسیار خوشحال بودم. روزی که وارد پادگان شدیم، بعد از دو روز ما را به جبهه‌ی الله‌اکبر فرستادند. 

حدود دو ماه از حضورمان می‌گذشت که به منطقه‌ی شحیطه اعزام شدیم. در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۶۰، حمله به سوی بوستان آغاز شد. خودم را برای عملیات چریکی آماده کردم. در شب حمله، در ۳۰ متری نیروهای عراقی روی مین رفتیم و بارانی از گلوله بر سر ما بارید. گروهی که ما در آن بودیم حدود ۷۶ نفر بود. هنگامی که حرکت کردیم، تنها ۲۸ نفر از ما باقی مانده بودند. با شجاعت تمام، خود را به خاکریز اول رساندم و مشاهده کردم که عراقی‌ها در حال فرار هستند. تیربار را برداشتم و آن‌ها را تعقیب کردم. 

در همین حین، هلی‌کوپترهای عراقی وارد شدند و نیروهای تکاور خود را پیاده کردند تا تانک‌ها را به عقب ببرند. اما نیروهای خودی با شجاعت مانع از عقب‌نشینی دشمن شدند و تانک‌های آن‌ها را منهدم کردند. در همین نبرد، تعدادی از عراقی‌ها را که به اسارت گرفته بودیم، همراهی می‌کردم که درخواست آب کردند. به آن‌ها آب دادم، اما ناگهان موشکی از سوی عراقی‌ها شلیک شد و درست میان اسرا اصابت کرد و همه‌شان کشته شدند. 

دوباره تعدادی از اسرای دیگر را گرفتم و برای انتقال به پشت جبهه آماده کردم، اما این بار هم آن‌ها را کشتند. هنگامی که در حال برگشتن بودم، عده‌ای دیگر از عراقی‌ها تسلیم شدند و با فریاد «اشهد ان لا اله الا الله» دست‌هایشان را بالا بردند. آن‌ها را به عقب می‌آوردم که از سیم خاردار عبور کنیم، ناگهان موشکی دیگر میان اسرا اصابت کرد و همه‌شان کشته شدند. تنها چیزی که یادم می‌آید این است که دستم روی یک کلاش افتاد. 

سپس در بیمارستان اهواز به هوش آمدم. دکترها معاینه کردند و گفتند هر دو گوشم سوراخ شده است. »

مناجات شهید با خدا

خداوندا! مرا شهید گردان که شاید با خون ناچیزم کمکی به انقلاب اسلامی جهانی کرده باشم. 
خداوندا! مرا جزء مسلمین راه خود قرار ده تا در راهت قدمی بردارم و شهادت را نصیبم کن.

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از