یادداشت:
خداحافظ ای بزرگمرد کوچههای مقاومت
هنوز ردپایت در کوچههای شهرم جاری است و من چقدر خوشحالم که در شهری زندگی میکنم که تو را در خود پروریده است و چقدر مفتخرم که تو افتخار شهرم هستی.
به گزارش شبکه اطلاعرسانی «مرصاد» همیشه به شما افتخار کردهام، به بزرگمردی و رشادتتان، به شجاعت و شهامتتان، چقد دل من و بچههای شهر به بودن تو و همرزمان دلیرت قرص است.
وقتی شبکههای تلویزیونی ایران، ویران کشورهای منطقه را نشان میدهد و کودکان یتیم و آواره را به تصویر میکشد چقدر به وجودتان افتخار میکنم خیالم راحت است که با وجود شما کسی جرات نمیکند نگاه چپ به کشور و خانههایمان بیندازد.
خیالم راحت است که کسانی هستند و شبانهروزی مرزهایمان را پایش میکنند و نمیگذارند حتی سایه دشمن به مرزهایمان بیفتد درست مثل زمانی که حاج قاسم بود.
راستی یادش بخیر حاج قاسم را میگویم چقدر دلم برای آن گامهای استوار که نقاط صفر مرزی را در مینوردید تنگ شده، چقد دلم نگاه و لبخند پدرانهاش را میخواهد.
میدانی؟! تو را که داشتم انگار هنوز حاج قاسم را داشتم بگذار بیپرده بگویم حاج قاسم را چون پدر میدانستم و با رفتنش چون کودکان سوریه بیپناه شدم و حالا با رفتن تو من بار دیگر پدری مهربان را از دست دادهام، جای دستهای نوازشگرت بر سر کودکان شهرم خالی است.
همه جای شهر سخن از توست همه حیران و سرگردانند انگار که ارزشمندترین چیز زندگیشان راگم کردهاند.
وقتی تصویرت را در قاب تلویزیون دیدیم و خبر شهادتت مخابره شد پتک سنگینی بر سرمان فرود آمد، چقدر هوای این روزهایم بارانی است،
چقدر دلم میخواهد سر بر دیوارهای شهر بگذارم و بلند بلند گریه کنم اما نه مگر نه اینکه حاج قاسم گفت ما ملت شهادتیم، پس باید ایستاد، باید استوار ماند و زینبوار راهتان را ادامه داد آخر ما ملت امام حسینیم و غیر از این از ما انتظاری نیست.
مبادا دشمن گمان کند که ترسیدهایم، این آب و خاک بزرگمردانی فداکار دارد که یکی پس از دیگری پدرانه از سرزمینشان دفاع میکنند و دشمنان زبونتر از آن هستند که بتوانند حتی نامتان را بر زبان بیاورند.
گفته بودند که چهارشنبه میایی و پس از مدتها قدم بر دیدگانمان میگذاری و به دیار پدریات برمیگردی و من با کولهباری از دلتنگی و چشمانی پر اشک کوچهها را برایت آب و جارو کردهام و از این پس هرسال ۱۵ آذرماه، تقویم شهرمان رنگ و بوی تو را میگیرد ای شهید مدافع حرم آلالله.
امروز چهارشنبه است پانزدهم آذرماه و تو آمده ای و من خیابانها را به شوق دیدنت زیر پا میگذارم، در هیچ کجای شهر غریبه نیستم هرجا که میروم مردان و زنانی را میبینم که با عکس فرزندان شهیدشان به استقبالت آمدهاند تا بگویند بار دیگر فرزندی رشید و دلاور را از دست دادهاند.
مادری قد خمیده را میبینم که قاب عکس پسر جوانش را در دست دارد و با پر چادرش اشکهایش را پاک میکند و چیزهایی زیر لب زمزمه میکند، به او نزدیک میشوم پای درد و دلهایش که مینشینم از پسرش میگوید که در سالهای جنگ به جبهه رفته و هنوز برنگشته است نفسم از سنگینی این همه درد به شماره میافتد او اما لبخندی میزند و میگوید هر شهیدی که میآید بوی پسرم را میدهد.
و حالا پدران و مادرانی که برای وداع با پیکر مطهرت از جای جای کنگاور و شهرهای دیگر هم آمدهاند، چه استقبال باشکوهی است و تو در میان سلام و صلوات خیل عظیم مشتاقان و مردم ولایتمدار شهر با ندای الله اکبر و لااله الاالله راهی خانه ابدیات میشوی و به همرزمان شهیدت میپیوندی.
روحت شاد و یادت تا ابد در دلهایمان چون خورشید میدرخشد.
زینب رشتیانی فعال رسانهای
پایان پیام/