حالت تاریک
جمعه, 07 دی 1403
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن پایگاه اطلاع رسانی مرصاد هستید؟

خانم! پسرانت رفته‌اند سوریه تو می‌خندی؟!

خانم! پسرانت رفته‌اند سوریه تو می‌خندی؟!

مادر شهیدان سیداسحاق و سیدمحمد موسوی می‌گوید: وقتی که پسرانم را راهی سوریه کردم، همسرم در راه گریه می‌کرد اما من می‌خندیدم، او به من گفت «خانم! بچه‌ها رفته‌اند جبهه، تو داری می‌خندی؟!»

به گزارش شبکه اطلاع‌رسانی «مرصاد» و به نقل از خبرگزاری فارس، چقدر صبوری می‌خواهد که یک مادر بتواند چهار پسرش را راهی سوریه کند، ۲ پسرش در این مسیر به شهادت برسند و دو پسر دیگرش هم جانباز شوند. یکی از نکات جالب این است که هنوز هم یکی از پسران این مادر و یکی از دامادهایش به سوریه اعزام می‌شوند و این مادر صبورانه راضی است از فرزندانی که در راه حفظ حرم بی‌بی‌ زینب(س) قدم نهاده‌اند.

«بی‌بی موسوی» مادر شهیدان مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداسحاق و سیدمحمد موسوی» و جانبازان مدافع حرم «سیدابراهیم و سیدمهدی موسوی» است. او در ۱۳ سالگی در افغانستان با سیدباقر ازدواج کرد که همسرش هم از مبارزان و جانبازان جبهه افغانستان در طول جنگ شوروی بود. بی‌بی در ۱۴ سالگی سیدمحمد را به دنیا آورد و زمانی که سیدمحمد، ۲ ساله بود به ایران آمدند. این پدر و مادر بعد از مهاجرت به ایران صاحب فرزندان دیگری به او نام‌های ابراهیم، مهدی، مرضیه، حوریه، اسحاق و محمدرضا شدند و بی‌بی بعد از آغاز جنگ سوریه، چهار پسر از ۵ پسرش را راهی سوریه کرد.

بی‌بی درباره اعزام فرزندانش به سوریه می‌گوید: «بچه‌های من کارگر بودند. همسرم هم یک دوره‌ای در تهران در زمین‌های کشاورزی کار می‌کرد. سال ۹۲ تشییع یکی از شهدای مدافع حرم بود. وقتی از مراسم به منزل آمدم،‌ سیداسحاق گفت: مادر! من می‌خواهم به سوریه بروم. آن موقع سیداسحاق ۱۷ سالش بود. با توجه به اینکه همسرم به دلیل حضور در جبهه افغانستان، دچار موج گرفتگی شده بود و تا پایان عمرش درگیر عوارض ناشی از جنگ بود، به همین دلیل با رفتنشان به جنگ مخالفت کردم. تا اینکه محرم سال ۹۲ دیدم که بچه‌ها برای عزاداری امام حسین(ع) کاری انجام نمی‌دهند. از این موضوع ناراحت شدم و فکرم درگیر بود که بچه‌های من که اینقدر عاشق امام حسین (ع) هستند چرا امسال به هیأت نمی‌روند؟! با آنها صحبت کردم و به ما گفتند: به نظر ما الان نمی‌خواهد شما برای امام حسین(ع) گریه کنید، شما بروید به حال خودتان گریه کنید که نمی‌گذارید به سوریه برویم. من از این حرف‌های سیداسحاق و سیدمهدی خجالت کشیدم و بالاخره راضی شدیم عازم سوریه شوند.»


مادر شهیدان سیداسحاق و سیدمحمد موسوی با عکس فرزندان شهیدش

خانم! پسرانت رفته‌اند سوریه تو می‌خندی؟!

مادر شهید درباره اعزام فرزندانش به سوریه می‌گوید: «روز ۲۸ ماه صفر سال ۹۲ در حسینیه بودیم که سیداسحاق تماس گرفت و گفت: مادر! زودتر به خانه بیایید که قرار است ما را از حرم امام(ره) اعزام کنند. به منزل که آمدیم دیدم بچه‌ها ساکشان را بسته‌اند، آنها را تا حرم امام(ره) بدرقه کردیم. سیداسحاق موقع اعزام به من گفت: مادر اگر من شهید شدم گریه نکنی. گفتم: مگر می‌شود گریه نکنم؟! گفت: من که برای دفاع از حرم بی‌بی‌جان می‌روم اگر شهید شوم و شما گریه کنی، آبروی من پیش حضرت زهرا(س) می‌رود، در ضمن وقتی که جنازه‌ام برگشت، باید جشن بگیرید نه اینکه عزاداری کنید، حتی دست و پاهایتان را حنا بگذارید. وقتی دیدم گریه من سیداسحاق را ناراحت می‌کند همانجا از خدا خواستم که کمی از صبر حضرت زینب(س) را به من بدهد. به قدرت خداوند وقتی که پسرانم را راهی سوریه کردم، خیلی مقاومت و شجاعت پیدا کردم. همسرم در راه گریه می‌کرد اما من می‌خندیدم، بعد به من گفت: خانم! بچه‌ها جبهه رفته‌اند و تو داری می‌خندی؟ گفتم: من بچه‌هایم را در راه خدا دادم آنها برای دفاع از حرم می‌روند و دعا کردم پایم نلرزد، تو هم همین طور باش.»

اعزام فرزندان بی‌بی به سوریه

سیداسحاق که در ۱۹ سالگی عازم سوریه شده بود، بعد از ۲ سال رفت و آمد بالاخره ۳۱ فروردین ۹۴ در پی آزادسازی بصری‌الحریر درعا سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش به دست داعشی‌ها افتاد، پیکری که وقتی به آغوش مادر بازگشت نه سری داشت، نه دستی و نه پایی.


پیکر شهید سیداسحاق موسوی؛ به گفته مادر شهید این عکس توسط داعشی‌ها گرفته شده بود

سیداسحاق به مادر و خواهرانش وصیت کرده بود که بعد از شهادتم برای من جشن حنابندان و عروسی بگیرید. مادر شهید درباره شب شهادت سیداسحاق می‌گوید: «شب عملیاتی که سیداسحاق در آن حضور داشت، دست دخترم درد می‌کرد ما هم حنا بستیم و همگی به دست و پاهایمان حنا گذاشتیم؛ آن شب به شوخی می‌گفتیم فردا هم عروسی است. فردای آن روز سیداسحاق شهید شده بود. بنا به وصیت پسرم بعد از شهادتش شربت و شیرینی پخش کردیم.»

سیدمهدی فرزند دیگر این مادر است که به همراه سیداسحاق راهی سوریه شده بود و بعد از چند بار جانبازی و عوارض ناشی از موج‌گرفتگی و ترکش‌ها چند سالی خانه‌نشین شد اما این روزها باز عازم سوریه شده است.


شهید سیدمحمد موسوی؛ مدافع حرمی که پیکرش در سوریه مانده است

و اما سیدمحمد دومین شهید این خانواده مجاهد است، سیدمحمد در سال ۹۴ و بعد از شهادت برادرش با اینکه صاحب ۴ دختر بود، راهی حلب سوریه شد و به شهادت رسید اما تا امروز پیکر مطهرش در سوریه مانده است. وقتی با مادر شهید درباره اینکه آیا انتظار آمدن پیکر فرزندش را می‌کشد، سؤال کردیم، پاسخ داد: «پیکر محمدم در سوریه مانده است. الان جای او در سوریه و جوار حرم بی‌بی زینب(س) خوب است و برای چه بخواهم برگردد؟!»

این مادر فرزند دیگرش سیدابراهیم را راهی دفاع از حرم حضرت زینب(س) کرد و او هم که دارای ۲ فرزند است که در سال ۹۳ جانباز شد.

پایان پیام/

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از