حالت تاریک

روایتی از آخرین آغوش گرم مادر و دختری

روایتی از آخرین آغوش گرم مادر و دختری

دختر که باشی که آغوش گرم مادر امنیت و آرامش دیگری دارد، اما خدا نکند این آغوش گرم مادری به‌واسطه کوردلان داعشی روزی به پایان برسد.

به گزارش شبکه اطلاع‌رسانی «مرصاد» و به نقل از خبرگزاری فارس؛ دختر برای پدر و مادر جور دیگری عزیز است و به قول معروف انیس و مونس مادر است و از همان لحظه‌ای که به دنیا می‌آید آغوش گرم مادر را تجربه می‌کند و با آغوش گرم مادر آشنایی دیرینه دارد و آغوش مادر چنان امنیت و آرامشی به کودک می‌دهد که آنگار در بهشت برین آرام گرفته است.

 اما بعضی وقت‌ها دست سرنوشت کار دنیا را برعکس می‌کند، خدا نیاورد آن روز که آخرین آغوش گرم مادر و فرزندی در سردخانه و بر پیکر بی‌جان مادر رقم بخورد و چه سخت است آن لحظه که دیگر مادر دخترک را در آغوش نمی‌گیرد و فقط دختر  جوان است که بر پیکر بی‌جان مادر افتاده و ضجه می‌زند، خدا می‌داند که روح آسمانی مادر چگونه این دخترک را آرام‌ می‌کند.

 در میان این هیاهوی روزمرگی کرمان به سراغ زهرا رحمت‌آبادی، خواهر شهیده زینب رحمت‌آبادی و فرزند شهیده معصومه بدرآبادی می‌روم.

 دختری که در چهارمین سالگرد سردار سلیمانی آغوش پر مهر مادر و تنها خواهر خود را از دست داد، با او همکلام می‌شوم.

 

شهیده بدرآبادی، شهیده رحمت آبادی و شهید طاها قدیری

 

آخرین بدرقه مادر

 این دختر شهید در خصوص آخرین دیدار خود با مادرش ابراز کرد: مادر من چند سالی بود که درگیر بیماری شده بود و چند ماهی یک بار برای پیگیری امور درمان خود به تهران عزیمت می‌کرد و در ماه‌های آخری حال مادرم رو به بهبودی بود و بهتر شده بود.

وی افزود: آخرین مرتبه که مادرم تهران رفته بود بعد از ایام فاطمیه بود که من بعد از چند ماه سکونت در خانه مادر در کرمان به منزل خود در قم رفتم و مادر نیز همراه ما آمد تا به تهران برود و امور مربوط بیماری خود را پیگیری کند.

دفعات قبل مادر من همیشه چند روز بیشتر منزل ما نبود و سپس به کرمان باز‌ می‌گشت، اما این دفعه مادر و خواهر من حدود ۶ روز در منزل ما ماندند.

 وی از آخرین لحظات بدرقه مادر در قم می‌گوید: این بار مادر من خیلی بی‌تابی فرزند چند ماهه من را داشت و چند بار نیز گفت که این رفتن برای من بسیار سخت است و خواهرم نیز این بار طور دیگری با من خداحافظی کرد و بالاخره آنان راهی کرمان شدند.

دنیای بی‌مادری روی سرم خراب شد

این دختر شهید در توصیف روز واقعه اینگونه گفت: شب قبل از سالگرد با مادر خود تماس تصویری برقرار کردم و همه چیز خوب بود اما بعدها برادرم از درد زیاد مادر در آن شب گفت که اصلا خم به ابرو نیاورده بود و روز حادثه نیز خانواده به او اصرار کردند که به گلزار نرود، اما مادر قبول نکرد و اصرار داشت که حتما به گلزار شهدا برود و بالاخره با خواهرم راهی گلزار شدند و عصر آن روز تماس‌های زیادی با مادر برقرار می‌کردم، اما پاسخ درستی از فامیل و آشنایان دریافت نمی‌کردم.

به هر طریقی اصل مسأله را از من پنهان نگه می‌داشتند تا این که فردای آن روز بسیار نگران شدم و به اصرار با همسر خود به کرمان آمدیم و در این مدت همسرم به هر بهانه‌ای من را از استفاده از فضای مجازی و رسانه منع می‌کرد، تا این که به کرمان رسیدیم و به خانه پدربزرگم رفتم و آنجا بود که دنیا پیش چشمان من سیاه شد و دنیای تاریک بی‌مادری برایم آغاز شد.

 او در حالی که اشک‌های خود را پاک می‌کند و قاب عکس مادر و خواهر خود را در آغوش گرفته‌بود و به سینه خود چسبانده بود تا کمی قلب پردرد او او آرام بگیرد، اما مگر اشک اجازه می‌داد صحبت کند. بالاخره بعد چند دقیقه اشک و درددل با مادر خود آرام می‌شود.

زهرا رحمت‌آبادی در حالی که اشک‌های خود را پاک می‌کرد، در خصوص آخرین دیدار با مادر و خواهر معصوم خود ابراز کرد: فکر می‌کردم اگر پیکر بی‌جان مادر خود را ببینم شاید آرام‌تر شوم اما از زمانی که برای آخرین بار در گلزار شهدای کرمان مادر و خواهر خود را در آغوش گرفته‌ام فکر می‌کنم که این بار فقط و فقط من بودم که آنان‌ در آغوش گرفته‌‌ام و مادرم مثل گذشته آغوش گرم خود را برای دخترش باز نکرده و از آن روز دیگر خبری از آغوش پرمهر و گرم مادری و خواهری نیست، که با او درددل کنم یا شاید هم در خوشی کنار یکدیگر باشیم.

چه بسیار دخترانی که به‌واسطه‌ی عملیات‌های تروریستی دشمن در این کشور تا آخر عمر از آغوش گرم پدر و مادر محروم شده‌اند و چه بسیار مادرانی که آرزوی دیدن فرزندان در لباس عروسی و دامادی را با خود دفن کردند، اما همه این شهدا رفتند تا حرم جمهوری اسلامی ایران پایدار و استوار بماند.

 

انتهای خبر/

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از