حالت تاریک
Logo
سه‌شنبه, 15 آبان 1403

شهیدی که به دست داعش تکه‌تکه شد

شهیدی  که به دست داعش تکه‌تکه شد

شهید ابوذر امجدیان از مدافعان حرم در سوریه بود که در صبح روز یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی (ع) و چهارمین سالروز ازدواجش بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

به گزارش شبکه اطلاع‌رسانی «مرصاد»؛ شهید ابوذر امجدیان از مدافعان حرم در سوریه بود که در صبح روز یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی (ع) و چهارمین سالروز ازدواجش بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 

این شهید والامقام در روز ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۶۵ در روستای سهنله از توابع شهرستان سنقروکلیایی به دنیا آمد و در سایه محبت‌های پدر و مادری پاکدامن دوران کودکی را پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم در رشته آی. تی. دانشجو شد که گروهک تکفیری داعش در حریم آل‌الله ندای مبارزه سر داد تا ابوذر امجدیان همچون بسیاری از جوانان این سرزمین به نبرد با جریان تکفیری برخیزد. 

شهید ابوذر امجدیان در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد که در یکی از مأموریت‌های خود در سوریه به‌همراه یکی دیگر از دوستانش در راه دفاع از حرم آل‌بیت (ع) دعوت حق را لبیک گفتند و در یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که ساعت هشت و نیم صبح روز تاسوعای حسینی بود به لقاءالله پیوست.
ابوذر در یکم آبان ماه سال ۱۳۹۰ با همسرش که از اهالی روستای محل تولدش بود ازدواج کرد که با «مریم امجدیان» همسر این شهید به گفتگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌آید: 

چطور با ابوذر آشنا شدید؟ و از ویژگی‌های اخلاقی همسر شهیدتان بفرمایید. 

در رابطه با نحوه آشنایی من با این شهید باید بگویم، چون در یک روستا با هم زندگی می‌کردیم او در یکی از مسیرهای رفت‌وآمد من را می‌بیند و پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاری آمدند که بنده نیز، چون شناخت کافی از ایشان داشتم در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. 

اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخ‌طبعی او مرا شیفته خود کرده بود. از ویژگی بارز ابوذر شوخ‌طبعی بود و این‌که هر کسی به او بدی می‌کرد هیچ‌گاه به‌دل نمی‌گرفت و فرد بسیار رئوفی بود و علاقه ویژه من به او نیز به‌دلیل همین خصوصیات اخلاقی بود. 

شما مخالفتی با حضور همسرتان در جبهه‌های نبرد با دشمن تکفیری نداشتید؟ 

ابوذر بسیار مطیع ولایت بود و در رابطه با اعزام به سوریه زمانی که من مخالفت کردم گفت «چون رهبر ما و، ولی امر ما امر کرده باید برای دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) بروم». 

ابوذر در سال ۹۴ خیلی به مأموریت می‌رفت و من به‌دلیل وابستگی شدید به ایشان با اعزام او به مأموریت‌های خارج از کشور مخالفت می‌کردم، زیرا به هیچ وجه تحمل دوری او را نداشتم و هر روزی که ابوذر را نمی‌دیدم مانند یک بچه که تحمل دوری مادرش را ندارد گریه و زاری به‌راه می‌انداختم، اما ابوذر روز خواستگاری یک شرط گذاشت و تأکید کرد که هر چند ماه یک بار به مأموریت اعزام می‌شود و من نیز با مأموریت‌های داخلی او موافقت کردم و زمانی که مخالفت‌ها و گریه‌های من را می‌دید می‌گفت «یادت هست زمان خواستگاری با من تعهد بستی که با مأموریت‌هایم مخالفت نکنی»، و من دیگر سکوت می‌کردم و اجازه می‌دادم مأموریت‌های داخل کشور را برود. 

ماجرای سوریه رفتنش را چطور با شما در میان گذاشت؟ 

در روزهای اول به‌شکل علنی نمی‌گفت که قصد رفتن به سوریه را دارد، ولی کاملاً مشخص بود و متوجه شده بودم که می‌خواهد برود، چون این اواخر مدام پیگیر کارهایش بود، اما در اوایل و در زمان اعزام او به سوریه وقتی من مخالفت می‌کردم، می‌گفت «مقام معظم رهبری دستور فرمودند که حرم اهل‌بیت (ع) از وجود داعش باید پاک شود و من یک بچه شیعه کرمانشاهی باغیرت هستم و زمانی که رهبر فرمان دهد نمی‌توانم به این امر بی‌تفاوت باشم». 

اما من نیز به ایشان می‌گفتم که «روز خواستگاری فقط با مأموریت‌های داخل کشور شما موافقت کردم» و بعد از اینکه چند بار مأموریت ایشان به سوریه کنسل شد دیگر در مورد اعزام به سوریه با من صحبت نمی‌کرد تا اینکه روزی برادر شوهرم با من تماس گرفت و گفت «ابوذر رفته مأموریت و به من سپرده که به شما بگویم که به شهرستان بروید»، و من نیز از شدت ناراحتی خانه ماندم و تا غروب گریه کردم تا اینکه در موقع غروب صدای آیفون درآمد و فهمیدم که ابوذر است که برگشته، از یک طرف از دستش عصبانی و از طرفی از دیدنش خوشحال بودم، گفتم «چرا به من نگفتی که به سوریه می‌روی؟»، ایشان گفت «این‌قدر تو ناراضی بودی تا فرودگاه رفتم، اما خانم حضرت زینب (س) من را نطلبید». 

چه شد که شما با اعزام ایشان به سوریه موافقت کردید؟ 

چند بار مأموریت ابوذر کنسل شد، ایشان دیگر راستش را به من نمی‌گفت و در موقع اعزام نیز می‌گفت «دارم می‌روم مأموریت داخل شهر»، تا اینکه در روز عید قربان من را به شهرستان برد و گفت «می‌خواهم بروم مأموریت شمال کشور»، و من هم موافقت کردم. خلاصه یک روز که خانه خواهرم بودم ابوذر زنگ زد و گفت «برگه‌ای برای یادداشت وصیت‌نامه‌ام بیاور»، و او مرا برای رفتن قانع کرد و من نیز به‌یک‌باره راضی شدم و دیگر با او مخالفتی نکردم. 

از خداحافظی و آخرین وداع با همسرتان بگویید. 

ابوذر در ۷ مهرماه سال ۹۴ عازم سوریه شد و آخرین پیام او این بود؛ «دارم می‌روم فرودگاه، خداحافظ»، بعد از خواندن این پیام به‌شدت حالم دگرگون شد. 

فکر می‌کنید اگر همسر شما و امثال ایشان مدافع حرم نمی‌شدند و به سوریه نمی‌رفتند اکنون حرم حضرت زینب (س) چه وضعیتی داشت؟ 

از وقتی که به حرم حضرت زینب (س) رفتم و غربت حضرت را دیدم با خودم می‌گویم باید ما هم فدایی خانم شویم و از حرم دفاع کنیم و اکنون نیز راضی هستم که برادرانم و کل خانواده نیز راهی دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) شوند و هیچ کس نباید مخالفت کند و الآن نیز به‌خاطر مخالفت‌های اولیه با همسرم خیلی شرمنده خانم حضرت زهرا (ع) و حضرت زینب (س) هستم. اگر ابوذر من دوباره برگردد خودم دوباره به او می‌گویم که باید برای دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) به سوریه برود، زیرا مقام معظم رهبری فرمودند «اگر این شهدای مدافع حرم نبودند اکنون داعش تا کرمانشاه و همدان هم جلو می‌آمدند»، و همه باید شکرگزار این نعمت باشیم و اگر ابوذر من دوباره برگردد خودم به او می‌گویم باید حتماً برای دفاع از حرم اهل‌بیت برود. 

نحوه شهادت ایشان چطور بود؟ و این خبر چطور به شما رسید؟ 

ابوذر در روز تاسوعا و در سالروز ازدواج ما با یکدیگر ساعت هشت صبح به شهادت رسید و بعد از پاکسازی دو روستا در حلب سوریه از وجود داعش زمانی که برای پاکسازی روستای بعدی به‌همراه دوستانش به منطقه می‌رود نیروهای تکفیری یک بمب بین آن‌ها منفجر می‌کنند و ابوذر و همرزمانش «اِرباًَ اِربا» می‌شوند که پیکر ایشان از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۴ عصر در همان منطقه می‌ماند و زمانی که همرزمانش قصد برگرداندن پیکر او را با ماشین دارند یک موشک به ماشین آن‌ها اصابت کرده و شهید می‌شوند. 

در روز تاسوعا قبل از اینکه خبر شهادت او را به من بدهند حس‌وحال بسیار عجیبی داشتم و گریه امانم نمی‌داد، ابوذر چند روز قبل از شهادت با من تماس گرفتند و سالگرد ازدواجمان را تبریک و گفت «تا پنج روز دیگر نمی‌توانم تماس با شما بگیرم» و من، چون آدم بسیار احساسی و وابسته‌ای به ایشان بودم هر روز شمارش می‌کردم تا روز پنجم با من تماس بگیرد که بعد از آن خبر شهادت را شنیدم. 

شهید ابوذر قبل از رفتن به سوریه، برای شما وصیت خاصی داشت؟ 

ابوذر قبل از اینکه به سوریه برود مدام کنارم می‌نشست و می‌گفت «مریم‌جان، از شما یک خواهش دارم؛ این‌که اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، داد و فریاد نزنی، دوم این‌که این‌قدر به من وابسته نباشی»، و اکنون بعد از رفتن ابوذر صبرم زیاد شده و زمانی که در اوایل خیلی بی‌قراری می‌کردم به خواب من آمد و گفت «مریم، تو را به خدا این‌قدر بی‌قراری نکن، هر وقت ناراحتی می‌شوی من کنارت می‌آیم»، و درک کردم که شهدا واقعاً زنده‌اند. 

از خاطراتتان با شهید بیشتر برایمان بگویید و از رابطه ایشان با ولایت و ارادتش نسبت به اهل‌بیت (ع) بفرمایید. 

ایشان ارادت خاصی به حضرت امام حسین (ع) داشت و شهادت خود را همواره از ایشان می‌خواست و عاشق شهادت در راه خدا بود و چند روز قبل از شهادتش یکی از دوستانش از او فیلمی می‌گیرد و ابوذر در آن فیلم می‌گوید: «بنده شهید ابوذر امجدیان… هستم». همسرم آدمی بود که از لحاظ ظاهری خیلی به خود می‌رسید و همیشه خوش‌تیپ بود و جوانان امروزی باید بدانند که ابوذر هم جوان بود، اما جان خود را فدای دفاع از حرم آل‌الله کرد. 

یک بار که از ابوذر درجه او را پرسیدم، گفت «مریم، درجه برای من مهم نیست من سرباز امام زمان (عج) هستم». روز جمعه شهید شد، روز جمعه پیکرش برگشت و روز جمعه اربعین نیز چهلم او بود و من همواره می‌گویم «ابوذر تو واقعاً سرباز امام زمان (عج) بودی که همه مراسم تو در روز جمعه برگزار شد». 

کسب لقمه حلال توسط پدر این شهید در رفتار او بسیار تأثیر گذاشته بود و رفتار ابوذر در کل خانواده منحصر به فرد بود و از کودکی می‌دانستند که این بچه شهید می‌شود و زمانی که به خواستگاری من آمد و پدرم عکسش را دید گفت «این پسر عاقبت به خیر می‌شود». 

نصیحت شما به جوانان امروزی چیست؟ 

متأسفانه خیلی‌ها با برخی از رفتارهای ناپسند دل شهدا و خانواده‌های شهدا را خون می‌کنند و برخی از بدحجابی‌های جوانان خیلی دلگیرم می‌کند و به این جوانان می‌گویم «تو را به خدا حداقل پا روی خون شهدا نگذارید و به‌خاطر شهدا هم شده حجابتان را رعایت کنید چرا که با این بدحجابی‌ها به صورت حجاب سیلی می‌زنید»، و به برخی از افراد نیز که همواره به خانواده‌های مدافع حرم طعنه می‌زنند می‌گویم که هیچ چیزی جای خالی همسر من را و محبت و وابستگی من به او را نمی‌گیرد. 

انتهای خبر/

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از